جواندل
خیال منی چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی چنین که میگذری تلخ بر من، از سر قهر گمان برم که غمانگیز ماه وسال منی خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی ز چند و چون شب دوریت چه میپرسم سیاهچشمی و خود پاسخ سؤال منی چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف که آرزوی فریبندهی محال منی هوای سرکشیای طبع من، مکن! که دگر اسیر عشقی و مرغ شکستهبال منی ازین غمی که چنین سینهسوز سیمین است چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی
سیمین بهبهانی میگه:
نوشته شده در شنبه 89/1/21ساعت
12:38 عصر توسط علیرضا اعلم نظرات ( ) |
کد قالب جدید قالب های پیچک |