سحر آمد، هنوز ای ماه شب هنگام! بیداری؟ سر از این سجده های بی محابا برنمی داری؟
ستاره تا ستاره اشک هایت را تماشا کن که شب تا صبح زیر آسمان شهر می باری تمام کوچه ها خوابند، با دستان خود باید چراغ خانه های شهر را روشن کنی... باری بیا برخیز لب های سحر بی روزه می مانند اگر در سفره شان نان دعای خیر نگذاری کجا هستی غریب روزه دار آسمان بر دوش! کجای دور این ویران سرا قرآن به سر داری؟ صدای ربّنایت هر غروب از کعبه می آید ولی بانگ اذانت بر لب گلدسته ها جاری کجایی؟ با یتیمان غمت هم سفره باش ای عشق! وگرنه روزه ها خون می خورند از جام افطاری اذان یک بار دیگر، آه... در گوش زمین پیچید گلوگیرند بی تو لقمه های انتظار... آری...
کد قالب جدید قالب های پیچک |